Friday, September 9, 2011

می نایی سوخته در تجاوز خانگی فریاد عریان می نا هایی ست مکرر و محکوم به سکوت











حکایت تجاوزخانگی  به می نا خانی رقصنده و شاعری که مبارزات مدنی اش را آراسته به لطافت و زیبایی هنر میکند،عمق دردناک زخمی ست که کالبد ظریف و زنانه اش را هنوز به تلخ ترین شکل ممکن می آزارد؛هنوز حس نفرت و تهوع از این  جنایت آزارش میدهد طوری که برخی نوشته هایش آمیخته به تلخی  ست که جنسیت میخواندش وگاه زهر خندی به باورهای تبعیض آمیز جنستی که منجر به خشونتهایی چون تجاوز حتی در چارچوب عاشقانه هاست
نگاهش را از زبان خودش بخوانید


شاعرانه، احمقانه و عاشقانه، دست نوشته هفدهم:
توضیح اضافه:شکایت نامه!




خب از اسمش معلوم است دیگر! یک عاشقانه ی شاکی که احمقانه شاعر است! یا شاید یک شکایت عاشقانه که آن را یک احمق سروده باشد. خواستم اصلا درست همان وقت که دردها یا هجومشان مرا به حدی می کشاند که باید سرم را بکوبم به دیوار، ننویسم. بعد ماندم که خب چه کار کنم! سرم را کوبیدم به دیوار! درد گرفت!
همیشه سرکش بودم. همیشه به شرایط موجود تن ندادم که هیچ، ایستادم در مسیر انعکاسشان! آینه شدم تا جنازه های متحرک شهر مرا بشکنند وقتی که چهرهء کریهشان را مردمک های حریص ِمن فیلتر نمی کردند! خواستم بگردم دنبال واژه هایی زیبا برای گفتن از درد! احساس کردم روسپی شده ام!
نه! این یک قصّهء عاشقانه نیست! عاشقانه است چون من عاشقم و در تمام این مدت عاشق بوده ام! اما این یک قصّهء عاشقانه نیست. می دانی اصلا چرا اینهمه می گویم؟ می گویم که تو بخوانی! حتی وقتی که در دلت می گویی: "باز این دختر لوس آمد". اما من وادارت می کنم به خواندنِ چیزهایی که نخوانده ای! نگذاشتند بگوییم که تو بخوانی! هی اسمش اینست: که تو یک زنِ قوی هستی که باید، باید چرخهای زمانه را له کنی! له کنی! تا بگویی که چقدر بی نیاز هستی!...نه! این بی نیازی نبود. بی نیازی یعنی من بدون هراس بگویم! بگویم که خسته ام! بگویم که اصلا هم قدرت من در نشان ندادن اشک هایم نبوده است! حیف که اشکهایم دیگر نمی آیند و گرنه آنقدر می گریستم تا بی نیاز شوم. بی نیازی یعنی من بتوانم بایستم، سرم را بالا بگیرم و از نیاز هایم بگویم.
می دانی؟ نگذاشتند بچه گی کنیم! نگذاشتند دختر بچهء لوس بابا باشیم. نگذاشتند جوانی کنیم. یکدفعه سرمان را بالا گرفتیم و دیدیم که زن شدیم. بوی خونابه به ما می گفت که اتفاق عظیمی در ما افتاده است. به همین سادگی زن شدیم. همیشه وقتی بابا هایی را می بینم که دخترشان را بوسه باران می کنند، باید حسرت بخورم....بی شک از همان روزها لوس شدم! و دوست داشتم که خودم را لوس کنم!


کودک بودم، دایی ام مرا می برد کنار پستو می بوسید! بوسه؟ نمی دانم من برای حرکت لبهای او روی گونه های کودکانه ام و سعی اش برای بوسیدن لبهایم هیچ اسمی نیافتم! و دستانش...! اوائل فکر می کردم کاش بابا مرا می بوسید، آنهم نه کنار پستو! بعد ها وقتی مرا با چیزی مثل آلت جنسیِ مردانه آشنا کرد، همیشه از پستو ها و دایی ترسیدم! اصلا توضیح دادن این جزئیات چه دردی را دوا می کند! اما مگر مخفی کردنش برای18 سال دردی دوا کرد؟...هرگز نخواستم قربانی باشم! وقتی که مادرم تمام روانشناسانی را که می شناخت بسیج کرد تا من از نخوردن نمیرم و من از همه چیز گفتم غیر از حالت تهوعی که بعد از به دست گرفتن مردانگی حقیر دایی مرا از غذا خوردن باز می داشت، از همان روزها نمی خواستم قربانی باشم.
دایی سالهاست مرده است! من زنده ام و تمام سرکشی هایم از اینست که با خودم عهد کردم حتی با کسی که عاشقش هستم وقتی که نمی خواهم، نخوابم!
زن های قوی! زن های خوشبخت! زن های موفق! چند در صد شما رویتان می شود به شوهرتان بگویید: نمی خواهم،دیگر نمی توانم!اگر به من در کودکی تجاوز می شد به شما هر روز تجاوز می شود!و حقارت شما در خوشبخت نشان دادنتان است!محکوممان کرده اند به گذاشتن این نقاب احمقانه، نقاب را که بر می داری، کراهت داستان زندگی ات تو را هم کریه می کند! همه اینها به کنار درد من اینست که نگذاشتند دختر بچهء لوسِ بابا باشیم! اصلا مینا نه لیندا! چه فرقی می کند؟
آخ!

چه کسی فکر می کرد، که یک روز خودم را بازی کنم! و تمام مدت سعی کنم آن را که بازی می کنم مینا نباشد، لیندا باشد.


می نا خانی





وی امروز علاوه بر شعر و رقص به هنر بازیگری نیز مشغول است
    
 فیلم کوتاهی به کارگردانی رضا جعفری، زمان نمایش: نوامبر شهر آخن. بازیگران اصلی: مینا خانی(رقص و بازی) در نقش لیندا اشتفان هاینر در نقش کریستین از جمله کار های  وی میباشد که در نوامبر در شهر آخن به نمایش گذاشته میشود.می نا در توصیف حس خویش بیان داشت که میخواهد لیندا باشد نه می نا! می نایی که همخوابگی را تجاوزی محکوم به ناخواستگی میکند .دختر بچه ای که یک شبه ناخواسته در مرزهای زنانگی به خون تجاوز نشست و همچنان در زندگی روزمره اش عریان به این جنون محکوم خشونت اعتراض میکند.











گزارشها وبعضا اخبار تجاوز جنسی که در محدوده خانه و خانواده رخ میدهد
 بسیار هولناک تر از آن است که پیش بینی شود. تجاوز توسط پدر به دختر که حس مالکیت بر فرزند خود دارد نمونه ای بارز از خشونت لجام گسیخته جنسی ست که متاسفانه درفضای ایران غیرشفاف حتی آمار آن نامعلوم و مبهم است.اما آثار مخربش تا کی و تاکجا با شخص تجاوز شده خواهد بود سوالی ست که همیشه ذهن آشفته ام را به فکر درباره پیامدهای بی مرز آن وا میدارد...
جنایتی که مرزش تخریبش را پایانی نیست...

نگاهی ساده به برخی از این گزارشها روایت جنایاتی ست به نام آزارهای جنسی و تجاوزهای خانگی!!!


 http://www.kar-online.com/wp/?p=16028            رویکرد فمینیستی به زمینه های خانوادگی تجاوز جنسی به محارم




 http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=38782       تجاوز جنسی پدر به دختر، زیر سایه ی دادگاه!

No comments:

Post a Comment