این روزها خویشتن را به بستر تقدیر سپرده ایم! تا با هر خرسنگی به جدالی نابرابر برخیزیم
 حکایت پناهجویی ست و روزهای پناهندگی! حکایت گریختن از یک نظام بنیادگرا و دچار شدن به بن های پوسیده تر است.   حکایت زخمهای کهنه و خنجرهای تازه است. حکایت نشخار کردن خرزهره است. حکایت  مرتضوی ترین هاست و قصه قاصدان کهریزک های دوباره.  حکایت انفرادی های لاجرم میان مرزهای "ایزین" و "پلیس ترکیه " است. حکایت نداشتن پر پرواز و توان گریز. حکایت جبر به تحمل و گذران است و دردهای بی درمان. حکایت عقده های سرطانی ست و سالها چوب بردگی! حکایت دمل های  چرکی سر باز کرده 
میان این مرزهای ناممکن عبور ، میراث داران  واژه "انسان" و معامله گران بازار "انسانیت" اعتبار بسیاری برای رسیدن به  
کالای "فخر" هزینه می کنند، گاهی هم عده ای دلال و کاسبکار این میان چند شعاری در تایید و رد میراث داران حواله کنند!
 هر از گاهی نمایش و همایش و سرایشی هم هست تا  راویان شکرشکن شیرین سخن بهـــر آن کلاهی دوره بچرخانند و
خلاصه اینکه مکاره ای ست و متاعی  گزاف! که در این اوضاع نابسامان اقصادی، سیاسی، اجتماعی بهره مناسبی را نصیب
 چندی کند و چندی هم قربانی بگیرد. بالاخره خوان رنگارنگ خوراک رنگین میخواهد و شراب سنگین . جان مایه باشد یا آزادی
یورتمه سواران میزبان هم چوگانی بر سر پناهجوی بیچاره گمگشته در میدان به راه انداخته اند که بیا و ببین. گاهی به سوی دروازه های تمدن اروپا شوت میشود و گاهی به سوی مجسمه بلند قامت آزادی 
مرگ را زیستن میکنند آنانکه به وسوسه "آزادی" محکوم به تبعیدهای ناخواسته اند
پ ن: شاملوخوانده هایم در عریان ترین تاریکی تنهایی هذیان میشود این شب ها. شب های بی سرزمین تر از بادها و بوران ها میان طوفانها
 

 
 
No comments:
Post a Comment