Monday, February 20, 2012

این عاشقان شب شکن







مانده ام از دردی که مسعود از ضربه کوبیده شدن پرونده بر سر مهسا کشید بگویم یا از نجابت مهسا در زمانی که سر مسعود را جلوی چشمان ناباور عاشقش به دیوار می کوبیدند؟ 
مانده ام از فریاد" خدا به من صبر بده" مهسا بگویم یا از شب ناله های مسعود؟ 
مسعود را چه خواهد شد وقتی بشنود مهسا کجا خواهد بود؟ 
باز هم خواهد نوشت؟" آقای دادستان تنها گناه مهسا زندگی مشترک با من است؟"

مانده ام برای معصومیت مهسا بگریم یا مظلومیت مسعود؟
آقای دادستان جرمشان فهمیدن است، گریستن است، فریاد کشیدن است، زنده بودن است!! 
گیرم به جرم زندگی حبس شان کردی، گیرم میان نرده و شیشه و زنجیر مانع و دیوار شدی با بوسه باران در رویاها چه خواهی کرد؟

مهسا جان می دانم میان گلستانی از آهن و دیوار پرنده بی تابی که در سینه ات پرپر می زند سبکبال تر از دغدغه های لاجرم روزمرگی، بی هیچ شبهه ای در نورانی ترین باور وصل به سوی مسعود پرخواهد کشید...
مهسا جان می دانم ماه گونه در آسمان عدالت خواهی درخشید آنجایی که از حکم کاغذی حاکمیت به حکم حقیقت پناه بردی!
شب شکن نام تو سحربرانگیز است...

No comments:

Post a Comment